×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

shabhaye tanhaei

sakhte be khoda kheili sakhte

az aval

از اول!با يه عده آدم که نمي شناسمشون، مي رم خونه مادربزرگ. خونه شون مث هميشه نيست. پدربزرگ کاملا سرپاست. هر دو چشمش کاملا طبيعي برق مي زنند. ايستاده بود کنار در، نگرانه و ناراحت. از جلوي در اتاق کنار ميره تا من و بقيه اونايي که نمي شناسمشون وارد بشيم. مادربزرگ توي بستر خوابيده. همه با پچ پچ مي گن که داره مي ميره. خيلي وقت بود نديده بودمش. بيشتر از يک سال. نه، بيشتر از دو سال. کنارش مي نشينم. دلم مي خواد محکم بپيچم تو بغلش. صورتمو نزديک مي برم که ببوسمش. با صدايي که به سختي شنيده ميشه ميگه �من دارم مي ميرم. منو نبوس!� اما نمي تونم. کاملا پيش رفته م و ديگه نمي تونم برگردم.


صورتمو مي چسبونم به صورتش. لب و بيني م چسبيده به گون? چروکيده ش. نفس مي کشم... هوايي که داخل گلوم مي شه بوي غريبي داره. سعي مي کنم سرفه نکنم و خودمو نگه دارم. اما نمي شه. دلم مي خواد پيش مادربزرگ بشينم، اما سرفه توي گلوم گير کرده و نفسمو بريده...


چندين ثانيه است که هوا توي ريه م حبس شده، با همون بوي بد غريب. با سرعت از در ديگه اتاق بيرون مي روم. سرمو مي گيرم توي باغچه و سرفه مي کنم. سرفه مي کنم و سرفه مي کنم. ولي فايده نداره...   نمي تونم نفس بکشم. نمي تونم هوا داخل ريه هام بدم... گلوم به شدت مي خاره. سرفه مي کنم... سرفه مي کنم و هي بدتر مي شم. بوي غريب توي دماغمه و گل محمدي هاي باغچه توي نگاهم. سرفه مي کنم و اون غريبه ها مي گن �نبايد مي بوسيديش... حالا ديگه بوي مرگ رفته توي وجودت!...�


سرم گيج مي ره و سرفه مي کنم و ...


صداي يه بچه که داره مي خونه you�re my honey bunch� توي گوشم مي پيچه. چشامو باز مي کنم. فقط ريه هامو امتحان مي کنم! هنوز هوا مي تونه داخلش بره... سست تر از اونم که بتونم از تخت پايين بيام. مامان درو باز ميکنه، مي بينه بيدارم. دوباره برمي گرده سمت آشپزخونه...


+   +   +


مامان داره سعي مي کنه کليدشو جايي بذاره که گم نکنه. مي گه �امروز ديگه حتما بايد مي رفتم پياده روي... مامان جان همين جاها نگه دار من پياده مي شم.� وقتي داره پياده مي شه با حول مي گه �اِ... کليدم چي شد؟!...�


به شيشه آب معدني که کف ماشين افتاده نگاه مي کنم. فکر مي کنم مال مامان بوده که جا گذاشته. جلويي ها دارند راجع به سرماخوردگي بدموقع صحبت مي کنند که چرا خوب نمي شه پس، و من به بويي که هنوز توي دماغم مونده فکر مي کنم. بوي مرگ! با رنگش آشنا بودم. اما بو...  احساس مي کنم ته گلوم مي خاره... هرچي سرفه مي کنم خوب نمي شه!... جلويي ها نگران شده ند. مي گه �حالا وسط اتوبان آب از کجا پيدا کنيم؟� ... همين طوري سرفه مي کنم و ديگه رسيده م به کف ماشين... که اون ظرف آب رو دوباره مي بينم! که معلوم نيست کي و کِي انداخته ش اينجا...


+   +   +


از پله ها ميام پايين و تصوير شهيد همت، بزرگ (اما نه به بزرگي خودش)، روي ديوار روبرومه. انگار امروز اونم جدي تر شده. نکنه همه چيز جديه؟!


زمين زير پام خيسه، مثل هر روز. ولي مثل هر روز عطر خاک نمي آد. بوي گَنده... انگار هزارتا گربه با ادرارشون اينجا رو شسته باشند... از زمين هاي خيس دور مي شم اما هنوز بوي گند توي دماغمه.


هدفون مي ذارم تو گوشم بلکه با صداي استاد از اين حس بد بيام بيرون.


...مگر تو روي بپوشي و فتنه بازنشاني


                که من قرار ندارم که روي از تو بپوشم...


چشام به پرنده ها و درخت هاي پارکه، اما حس بينايي و شنوايي نمي تونه کمکم کنه تا بويايي مو ناديده بگيرم. هيچي از بوي عطر پنج گوشه م که صبح به ياد پنج دوستم باهاش دوش گرفتم، به دماغم نمي رسه و همچنان...


+   +   +


همکارا لباس جديدمو تبريک مي گن، ولي از عطر پنج گوشه م کسي تعريف نمي کنه. انگار اونام حس بينايي شونو به بويايي ترجيح مي دن. شايد اين بو، توي دماغ اونام هست...


انقدر قيافه م "رو" هست که همه تشخيص بدن offline مي زنم.


دارم مي نويسم. ن. به مسخره مي گه �داري خاطره مي نويسي؟! � با خودم مي گم هر چي ريز نوشته مي شه خاطره ست؟؟ اصلا کِي خاطره نوشتن منو ديده؟؟ ....


ولي بايد بنويسم تا از ذهنم بياد بيرون... با لبخند به ن. مي گم�آره� و به نوشتن ادامه مي دم.


م. مجبورم مي کنه روبروش بشينم و بنالم ببينه چه مرگمه... بعد هم...   اون هم.... عصر، همه خوش به حالشون مي شه! اين ...هايي که...


شب هنوز حالم بده. فراتر از خواب بود. خوب مي دونم. اما... انگار دارم بر مي گردم به... و انگار توي اين همه مدت هيچ غلطي هم نکرده ام...


   و هنوز از اين پديده مي ترسم...

         

         

 


پ.ن.: مربوط به چندين وقت پيشه. ولي...


نمي دونم. استرس دارم يه مقدار و نمي تونم راجع بهش با کسي صحبت کنم، چون يا جدي مي گيرند و مانعم مي شوند و يا اينکه مسخره مي کنند. اينجا نوشتم که اگه مسخره م کني، دلخور نميشم!


انگار که به اون لحظه آبي نزديک بشي و ...


و اين بار هم بگي من هنوز نفهميده م!    از اول!  ...

یکشنبه 6 شهریور 1390 - 8:28:31 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم